توضیحات پیش از متن:
- قبل از هر چیز تعیین تکلیف کنم که این نوشته ارتباطی به جملهای که در اپیزود دوم شروع دوباره پادکست رادیو طراحی گفتم، ندارد.
- فعل نوشتن که در این متن از آن نام میبرم و مقصود من است، بیشتر از نوع journal (روزنوشت) و Expressive Writing(نوشتن از احساسات) است.
- مواردی که در ادامه بیان میکنم، تجربه و تاملات شخصی است، قطعیت علمی در آنها وجود ندارد، صرفا میتواند کمی ایده برای فکر کردن باشند، شاید برای خودم در آینده.
- این مطلب را مدتی پیش شروع به نوشتن کردم، زمانی که احساس کردم بین شیدایی هنری و طبقهبندی کلامی باید بیشتر تامل کنم، مطلب خام است و پیوستگی ندارد، پیشاپیش عذرخواهی میکنم.
نوشتن:
در ستایش نوشتن، مقالات و کتابهای فراوانی وجود دارد و قطعا قصد ندارم، خلاصهای از فواید نوشتن را در اینجا تکرار کنم.
من به بخشهای دیگر نوشتن، که برایم جالب بوده است، قصد دارم بپردازم.
آیا نوشتن میتواند تاثیر منفی داشته باشد؟ آیا نوشتن همیشه مفید است؟
خود فعل نوشتن برای من دو بخش معنایی دارد:
۱- کلمه
۲- یک روش برای فکر کردن
کلمه:
آجرهای ساختمان نوشته، کلمات هستند، در این نوع نوشته که در مقدمه بیان کردم، کلمات بهتر است تا حدی ساده و واضح باشند.
اهمیت انتخاب کلمه را همه میدانیم اما در عمل بیشتر تعارضها، مشکلات، از دست دادن فرصتها و…، ناشی از عدم استفاده از کلمه یا کلمات مناسب است.
این فقط به انتخاب کلمه درست و مشترک مربوط نیست، باید این پیشفرض را هم قبول کنیم که کلمات برای هر کدام از ما، معنی و ارزش متفاوتی دارند:
مانند دو نفر که در رابطه به یکدیگر میگویند عشق من، عشق در ذهن هر کدام معنی و ارزش متفاوتی دارد و شنیدن این عبارت برای هر کدام حس متفاوتی به همراه دارد، حتی اگر یکی از طرفین تجربه شنیدن این عبارت را بیشتر داشته باشد(با فرض Body Count بیشتر) شاید حس طرف مقابلش را درک نکند و عبارتی تکراری و سطحی در نظر بگیرد.
پیچیده است، اما بنظرم مهم است.
(برای خود من کلماتی که در بچگی گاهی با آنها مورد تمسخر قرار میگرفتم یا..، اکنون مانند یک قلاب عمل میکند، با شنیدن آن کلمه بخشی از وجودم کشیده میشود.)
از مطلب دور نشوم، با این توضیح کوتاه در مورد کلمه، نوشتن در مورد احساسات و هیجانات سخت است، البته مفیدترین روشی است که میتوان به آن مداومت داشت و توصیه همگانی کرد.
نوشتن به عنوان یک روش فکر کردن:
این مورد را احتمالا تجربه کردهاید، برای تصمیمگیری؛ فرضیات، حدسیات، آلترناتیوها و… را روی کاغذ میآوریم یا برای مطالعه و یادگیری نقشه ذهنی میکشیم و ماحصل تمام این موارد نوشتن برای شفاف شدن، کند شدن و ساختار پیدا کردن بخشی از فعالیت و مشغولیت ذهن است.
روی بخشی و ساختار پیدا کردن تاکید کردم که در ادامه به مفهوم فرم و کارکرد مغز بپردازم.
برای من نوشتن فعالیت دلچسبی نبود، این را قبلتر گفتهام، سیالیت ذهن و تجسماتم را دوست داشتم، اما برای کار و مشغلههای روزمره، به آن نیاز داشتم و تلاش برای یادگیری آن را بیشتر از همه از محمدرضا شعبانعلی دارم(مطلب گذار و گزار را میتوانید مطالعه کنید)
در ادامه مواردی را بیان میکنم که بنظرم نه به عنوان ضررهای نوشتن به عنوان مواردی که شاید برای من در مدتی که از نوشتن برای فکر کردن استفاده میکردم جالب بوده و شاید مکمل آن باشد.
فرم، نوشتن و مغز:
سه عنوان که هر کدام موضوعات مهمی هستند و قطعا من سواد پرداختن به آنها را ندارم، اما به شکل سادهای میخواهم این موارد را با هم ارتباط دهم.
فرم در طراحی به طور ساده به حجمهای هندسی گفته میشود، اما در معنای هنر به ماقبل ایده و محتوا گفته میشود، مفهومی که پیش از کلمات، تجسمات و محتوا قرار دارد، در زبان یونانی فرم ترکیب دو مفهوم Morphe(فرم عینی) و Eldous (فرم ذهنی) است.
بنظر من البته توضیح فرم تلاش برای توصیف یک چیز است، دقیقا چیز، حتی اسمگذاری برای آن هم یک تلاش است.
چرا من از این مفهوم صحبت کردم؟
فرض کنید شما چیزی در ذهن دارید که کلمهای برای آن ندارید، (کلماتی که در ادامه بیان میکنم تلاشم برای واضح کردن ذهنیتم است) حس، مساله و هر موردی که کلامی برای آنها وجود ندارد، در ناخودآگاه شما، علائمی از آن را احساس میکنید، واکنشهای فیزیولوژیک، رویا و…، فرم بارور شده و میخواهد وارد بخش خودآگاه شود.
در این حالت فرم باید پوششی داشته باشد، که بنظر من میتواند مدیوم هنری شکل میگیرد، البته اسم آن را ترجیح میدهم هنری نگذارم چون جامعتر است، و از عبارت مکتوب کردن تفکرات وام بگیرم و عبارت عینی کردن تفکرات(برای نقاشی) ملموس و محسوس کردن تفکرات(برای مجسمهسازی، موسیقی یا حرکات بدن) و… استفاده کنم.
(چون من سواد موسیقی ندارم، اما به شدت کنجکاو هستم که چه فرآیندی در ذهن یک موسیقیدان شکل میگیرد، به همین دلیل بیشتر موارد را در ادامه در زمینه طراحی و نقاشی که تا حدی آشنا هستم بیان میکنم.)
در ادامه در این مورد صحبت میکنم که وقتی قرار است فرم به شکل کلمه، تصویر و…، وارد بخش خودآگاه شود، چه مشکلی با نوشتن و تحلیل وجود دارد.
کارکرد مغز برای نوشتن و خلاقیت
و اما مغز، اگر بخواهم با مدل نیمکرهای آن را به نوشتن و فرم ارتباط دهم، مغز دارای دو بخش اصلی نیمکره راست و نیمکره چپ است.
نیمکره چپ، فرآیندهای ریتمیک را تشخیص میدهد و تکرار میکند، هر چیز دارای ریتم و منظم، در مقابل نیمکره راست، آنی و شهودی است.
پس اگر بخواهیم خلاق و هنرمند باشیم باید فرمان را نیمکره راست بدهیم و اگر بخواهیم الگوهای منظم و منطقی را انجام دهیم نیمکره چپ، اما این جابجای به همین راحتی نیست، با توجه به مسائل روزمره و آموزشهایی که با آن بزرگ شدهایم، نیمکره چپ بخش اعظم فعالیتها را انجام میدهد.
یک نکته جالب توجه دیگر در مورد مغز پارامتر فرکانس مغزی است، فرکانسهایی که مغز با توجه به جریان الکتریکی نورونها ایجاد میکند و دانشمندان آن را به آلفا، بتا، تتا، دلتا و گاما تقسیمبندی کردهاند.
فرکانس غالب که نیمکره چپ در آن مشغول است، فرکانس بتا است، ۱۳ تا ۳۰ هرتز.
برای خلاقیت و ایجاد فرم فرکانس آلفا را مورد توجه قرار میدهند و گفته میشود معمولا هنرمندان در این محدوده آثار هنری خلاقانهای را ایجاد میکنند، فرکانس آلفا ۸ تا ۱۳ هرتز است.
شاید جالب باشید بدانید در حالت خواب، مغز در حال فعالیت با فرکانس تتا و آلفا است و دیدن رویا در این محدوده انجام میشود.
هر چه ذهن شلوغتر شود و مسائل بیشتری را در حال محاسبه باشد، فرکانس افزایش پیدا میکند و از خلاقیت دور میشود، نیمکره چپ فعالیتهای ریتمیک را به سرعت انجام میدهد، در مطلبی خواندم که تنها هنرمندی که با فرکانس بالا و آشفتگی ذهنی باز هم آثار هنری خلق میکرد ونگوگ بود که وضعیت روان و سلامتش را نیز احتمالا خواندهاید.(منبع و صحت مطلب را به خاطر نمیآورم)
ترکیب کلام و هنر
زمانی که یک کودک نقاشی میکند، یک اثر هنری را خلق نمیکند، او در تلاش است حس و فرمی که کشف کرده، را روی کاغذ بیاورد، کودک از نیمکره راست فعالی بهرهمند است، اما ما به دو شیوه، هدایت را بیشتر به نیمکره چپ او میسپاریم:
- تاکید بر آموزش یکسان کلامی، نوشتاری و تحلیلی
- آموزش تکنیک نقاشی از سنین پایین
در دوره طراحی پایه به هنرجویان این مورد را گفتهام که وقتی مدلی را طراحی میکنید اسم آن را بیان نکنید، مثلا در طراحی چهره با خود نگویید باید چشمش رو بزرگتر طراحی کنم، بیان کلمه باعث فعال شدن جستجو در آرشیو ذهن میشود و طراحی را با نیمکره چپ و آرشیو نقاشیهای دوران کودکی انجام میدهیم.
آموزش تکنیک نقاشی از سنین پایین هم نقش همین برچسب گذاری با کلمه را دارد، به کودک رنگها را آموزش میدهیم و او دیگر منظم و شفاف رنگ درست را روی کاغذ میآورد و این جلوی رشد فرم و خلاقیت میگیرد.
علوه بر اینها وقتی به فن و قواعد پیش از درک حس و فرم توجه شود، ما در پوسته ظاهر میمانیم، آنقدر درگیر تکنیک میشویم که مدیوم ما خالی از حس و فرم میشود.
مطلبی را در کتاب از آلمان، نوشته مادام دواستائل، خواندم که بخشی از آن را اینجا مینویسم:
آلمانیها ترجیح میدهند در باب معنای هنر تعمق کنند تا آنکه آن را انجام دهند. درآن لحظه که اشارتی از آن بدست آورند، دست به کار نوشتن کتابی میشوند در مورد آن بجای خلق اثر. این برای آنها زیان فراوانی دارد، مخصوصا در زمینه هنر، که در آن احساسات و غریزه مقدم است. پیش از آنکه شخص موضوع را کامل درک کند، تجزیه و تحلیل میکند. تمایل به خلق هنر پس از تجزیه و تحلیل، بسیار خوب است، اما وقتی علم آن را بدست آورده باشید، خلوص اولیه از دست رفته است.
شاید این مطلب از نظر شما ارتباطی با مطالبی که مطرح کردم نداشته باشد، اما فکر میکنم این مطلب قابل بسط دادن باشد.
من مخالف آموزش هستم؟
نه، فعالیت کاریام فکر میکنم نشان دهنده این جواب است، حتی مخالف نوشتن هم نیستم، حداقل الان که در حال نوشتن این مطلب هستم نه.
اما مخالف آموزش پیش از نیاز به آموزش هستم و مخالف چهارچوب سازی در آموزش، فکر میکنم.
همان مثال کودک را بررسی کنیم، طبق تحقیقات و مطلبی که در سایت طراحی روشن با عنوان ۵ توصیه برای پدر و مادرها نوشتم، روال تغییر نقاشی کودک با رشد او ارتباط دارد، کودک در حال کشف است، در حال استفاده از حواس خود برای درک حس و انتقال حس است.
وقتی به مادرش نگاه میکند یا او را لمس میکند، حسی در ناخودآگاه او به فرم تبدیل میشود، راهی را پیدا میکند، کلامی، عینی، حرکتی و…، به خودآگاه او منتقل میشود و با نقاشی یا هر مدیوم دیگری ما آن را مشاهده میکنیم.(البته اگر ابراز نشود فکر میکنم باید به فکر بود)
این روند ادامه دارد، تا زمانی که کودک یا اصلا من بزرگسال، احساس نیاز کنم که حسی دارم که نمیتوانم روی کاغذ منتقل کنم، یا طراحی انجام میدهم و بیان میکنم با چیزی که در ذهنم دارم متفاوت است، یا حتی برای کودکان در سنین ۱۱-۱۲ سال شبیه کشیدن مساله میشود.
این زمان، برای یادگیری فن و مهارت مناسب است، چون روش قبل از آن دیگر کارایی ندارد.
بعد از یادگیری فن و مهارت، باید از سطح آن گذشت، آنقدر تمرین کرد، از سختی ابتدای یادگیری، لذت ماهر شدن و ظاهر آن گذشت، دوباره به هدف آن رسید؛ راهی برای تولد فرم آماده شده به خودآگاهی.
این مورد را فکر میکنم، برای نوشتن هم اهمیت دارد، توجه به ساختار، دستور زبان و…، نباید مانع هدف اصلی باشد.
اهمیت و دشواری این موضوع برای آموزش به کودکان و تنوع زمینههای مهارتی آنها بیشتر است، که متاسفانه سادهترین راه در آموزش و پرورش یکسان سازی است.
بنویسیم یا نه؟
مسالهای که من برای نوشتن بیان کردم، برای هر مدیوم دیگری نیز ممکن است بیان شود، اما برای من نوشتن اهمیت بیشتری داشت، وقتی فرم با سرعت آماده خروج از ناخودآگاه به خودآگاه است، انتخاب کلمه، ساختار منظم و رعایت قواعد نوشتن ممکن است برای من گزینه مناسبی نباشد،
فرض کنید یک نقاش کنشی یا انتزاعی یا هر سبک حسی دیگر، ناگهان فرمی را حس میکند(یا حسی را فرم میکند!) بلند میشود و میخواهد رنگها را روی بوم پخش کند، در این حالت بنظر من، نوشتن مانع این شیدایی میشود.
من مدتی به این موارد فکر کردم و برخی هنرمندان را بررسی کردم، البته چون قصدم گزارشنویسی نبود و به جزئیات نپرداختم و برای مبارزه با کمالگرایی این مطلب را نوشتم.
من از نوشتن برای فکر کردن استفاده میکنم، طراحی هم انجام میدهم، اما من در زمینه تصویرسازی، کاریکاتور و طراحی سبک رئال فعالیت میکنم، توصیهای که در ادامه بیان میکنم از نظر خودم برای سبک رئال و طراحی موضوعی کاربرد دارد.
روشی که من فکر میکنم کاربردی است:
تراکم فعالیت ذهنم را با نوشتن کاهش دهم و زمانهایی را مشخص کنم که آرامش ذهنی برای جنبش فرم و نیمکره راست ایجاد شود.(شاید به نوعی کاهش فرکانس مغز)
در این زمان به جای نوشتن و تلاش برای پیدا کردن کلمه، از شکلها و ترسیم برای فکر استفاده میکنم، اما لازمه آن نوشتن از دغدغهها و چهارچوبی است که قرار است در آن فوران کند.
از نظر من در زندگی کنونی، باید آگاهانه از نوشتن استفاده کرد، فضای باند ذهن را خلوت کرد و تا حس، فضا و امکان خروج از ناخودآگاه را داشته باشد، که برای من با تصویر ممکن است، برای دیگری با نوشتن و برای برخی با موسیقی و…
در بخش پایانی مواردی که فکر میکنم برای نوشتن یا بیان حسهای گنگ، برای من کاربردی بودهاند را بیان میکنم.
نکات پایانی موقت؛
موضوعی که ذهن من را درگیر کرده بود نحوه استفاده از نوشتن با توجه به مواردی که در بالا بیان کردم است، باید توجه کرد که نوشتن نوعی از فکر کردن است که در آن بخشی از حسها و جزئیات ممکن است از قلم بیافتد، نوشتن سرعت فکر را کند میکند.
پس برای مواردی که سوگ، حس یا هیجانی را تجربه میکنید و باید سریعترین روش را برای تخلیه انتخاب کنید، رنگها را روی بوم یا کاغذ بریزید، کلمات را پشت هم حتی غلط بنویسید، حرکات موزون با آن حال را به بدن خود بدهید، نوتهای خود را تخلیه کنید.
هر فعالیتی که برای شما سریع و آنی است.(قصدم توصیه نبود)
بعد میتوانید با ثبت و نوشتن یا ویرایش به آن ساختار بدهید، یا از هر دو روش با هم استفاده کنید.
در مورد نوشتن تفکرات و ایدهها حرف خاصی ندارم و معمولا ایدههایم را در نوت و سیستم ثبت میکنم، اما نکته آخرم در مورد برخی خاطرات یا نوشتن از هیجانات است، من معمولا وقتی برای تخلیه هیجاناتم را مینویسم، آنها را نگهداری نمیکنم، زیرا آن نوشته واقعیت نیست، چیزی است که در آن لحظه من درک کردهام.
به قول نیچه: هیچ واقعیتی نیست، هر چه هست، تفسیر است.
فکر میکنم نگهداری این نوع نوشتهها برای من فایدهای ندارد، حتی ممکن است تصمیمات اشتباهی با توجه به آنها در آینده بگیرم، حداقل اگر قرار است نگهداری کنم، باید در قسمتی بنویسم که در چه حالی این مورد را نوشتم و بخش رویداد چه بوده و من چه حسی پیدا کردم.
برای نوشتن این بخش یاد فیلم Memento افتادم، فیلمی با محوریت عدم اعتماد به حافظه و دیالوگی در اواخر فیلم وجود دارد که بنظرم جالب بود، (اسپویل) این جمله به شخصی که وقایع را برای فراموش نکردن با عکس و نوشتن ثبت میکند، گفته میشود:
- تو به خودت دروغ میگی تا خوشحال باشی، هر بار هم اینکارو بهتر انجام میدی، هیچ اشکالی نداره، همه ما اینکارو میکنیم، کی اهمیت میده به اون جزئیاتی که تو ترجیح میدی یادت نیاد؟
میدانم که این مطلب جای اشکال زیادی دارد، سادهترین ایرادی که میتوان گرفت این است، کلمات و خط، شکل هستند و نوشتن شکل ساده شده طراحی است و…، بله درست است، اگر نتوانستم به خوبی موضوع را مطرح کنم، ایراد از سواد من است، برای خود من این موضوع جالب است، میدانم که سواد نوشتاری و تحلیلی بیشتری نیاز دارم، شاید به مرور این نوشته را بیشتر بررسی کردم.
دیدگاهتان را بنویسید