درک انتظار

باید اعتراف کنم، این نوشته‌ام بیشتر جنبه روایی و هیجانی داشته باشد و به احوالم در این روز‌ها مربوط است و شاید هیچ نکته‌ای برای تامل نداشته باشد، البته اگر بخواهم صادق باشم، اول فکر نمی‌کنم نویسنده باشم و دوم فکر نمی‌کنم مهارت شفاف فکر کردن و تحلیل داشته باشم.

فکر کنم بهتر است با چند مقدمه شروع کنم؛

  • چند وقتی مطالبی از کتاب ساختار انقلاب‌های علمی کوهن مطالعه کردم(در مورد پارادایم و…) و تفاوت دیدگاه پوپر نسبت به اون، دوست ندارم خیلی وارد توضیح این تفاوت بشم البته تخصصش را هم ندارم، صرفا خواستم برای حرفم در ادامه اعتبار علمی بیارم.
  • من دیدگاهم نسبت به زمان خطی است و از نظر علمی برگشت به زمان گذشته را قبول ندارم، اگر بخواهم برچسب پیدا کنم، من فعلا در دسته فرهنگ مونوکرونیک هستم.
  • قبل از نوشتن این مطلب تا حدودی توهم داشتم که من سعی می‌کنم شخصی را حداقل در اطرافیانم، منتظر نگذارم، اما در ادامه چند مورد خلاف این توهم بیان می‌کنم.

یکی از خاطراتی که از بچگی‌ام به یاد دارم، دغدغه مادرم برای درست کردن غذا بود، یک زن شمالی، که به تنوع غذایی و رعایت شرایط اقتصادی باور داشت، بخش زیادی از عمر مادرم در آشپزخانه سپری شده است. 

زمان‌هایی که از این روند خسته میشد، بعد از حمله ما به سفره و صرف غذا در کمتر از ده دقیقه،می‌گفت: ۴ ساعت تو آشپرخونه بودم، تو ده دقیقه خورده شد و یک کلمه تشکر.

نهایت حمایت پدرم هم این بود که فرمان می‌داد ما زودتر سفره و وسایل را جمع کنیم.

حتی الان وقتی خسته هستم و آشپزی می‌کنم، کامل معنی انتظاری که مادرم می‌کشید را درک نمی‌کنم، صحبتم در مورد سختی مادر بودن و خانه‌داری نیست، بیشتر در مورد سختی انتظار و تلاش برای درک است.

مورد بعدی دلخوری برخی از هنرجویان از فعالیت دو سال اخیرم است، جمله‌هایی که دو نفر از هنرجویان آخرین بار گفتند خاطرم است؛ خیلی وقت است برای یک دوره جدید منتظرم – شاید به فرد اشتباهی افتخار می‌کردم.

حتی اگر بگویم انتظار برای من هم سخت است باز هم درک مشترکی از این کلمه وجود ندارد، برای من تصویر انتظار، کش آمدن زمان است به قدری که یک سیاه‌چاله درونم ایجاد شود و نیروی گرانش آنقدر زیاد شود که از درون زجر بکشم.

من در زندگی‌ام زیاد منتظر بوده‌ام، خاطرم نیست معنی این واژه چطور در ذهنم شکل گرفت اما به یاد دارم که هر وعده واهی که در کودکی‌ام داده میشد منتظر بودم.

در همان کودکی زمان برایم طولانی میشد، سخت خوابم می‌برد، زود بیدار میشدم، اما گویا بچه‌ای بودم که خوب منتظر می‌ماندم.

در زمان بچگی، یکی از علایقم این بود که به همراه پدرم به محل کارش بروم، اکنون متوجه می‌شوم بیشتر تمایل داشتم نزدیک و مورد توجه‌اش باشم.

پدر گاهی برای کارهای ترخیص بار و فعالیت‌های گمرکی با موتورسیکلت به گمرک یا انباری می‌رفت، در آن روز‌ها من نگهبان موتور بودم، احمقانه بنظر می‌رسد ولی برای من حکم توجه داشت.

چند ساعت در آفتاب، روی خاک داستان تصویر می‌کردم، حشرات را بررسی می‌کردم، زیر سنگ‌ها را نگاه می‌کردم، آدم‌ها را تماشا می‌کردم، تا پدرم بیاید.

داستان نشستن روی اگزوز را دوستان صمیمی و خانواده‌ام می‌دانند در اینجا شرحش نمی‌دهم.

پدرم گاهی دوان دوان می‌آمد یعنی کارش خوب پیش رفته بود، گاهی هم غضبناک و سنگین، یعنی امضایی انجام نشده بود، اما من در کودکی فکر می‌کردم، وقتی دوان دوان می‌آید یعنی من خوب و طولانی از موتور مراقبت کرده‌ام و وقتی عصبانی است یعنی من از موتور چشم برداشته‌ام.

یک خاطره تقریبا شفاف دارم، در یکی از این سفر‌های کاری پدر و پسری، یک قطعه نمونه ارسال شده بود، پدرم سنگین قدم برمی‌داشت و قطعه را به من داد و گفت سوار شو، قطعه یک لوله تراش خورده برای کمک فنر بود و سنگین و داخل جعبه‌ای قرار داشت که انتهای آن چسب نخورده بود، من خودم را کج کردم تا جلوی افتادن قطعه را بگیرم و پدرم عصبانی بود…

فکر می‌کنم حتی اگر فرض کنیم تصویر مشترکی از واژه انتظار وجود داشته باشد، درک و احساس مشترکی بین شخص منتظر و شخصی که مشغول است وجود ندارد، منظورم درک لحظه‌ای است، شاید برای شما هم پیش آمده باشد با دوستی قرار داشته باشید، منتظر باشید، به تمام احتمالات برای انتظار فکر کنید، زمان آنقدر کند می‌شود که می‌توان فکر کرد، البته اگر این انتظار اهمیت کمی داشته باشد، ذهن روی آن متمرکز نمی‌شود. در مقابل شخصی که تاخیر دارد، حتی اگر شخص منتظر برایش اهمیت داشته باشد، فرصتی برای فکر و درک احساسی ندارد، زمان به سرعت به تاخیرش می‌افزاید.

موارد متعددی بنظرم می‌رسد اما فکر می‌کنم این مطلب غیرمنسجم را باید به یک نحوی پایان بدهم، بنظرم تلاش برای درک انتظار اهمیت ویژه‌ای دارد، قطعا نمی‌توانم غذایی که مادرم در ۴ ساعت درست کرده را در ۴ ساعت بخورم، اما می‌توان به سختی آن ساعت‌ها اشاره کرد و همدلی و انرژی بیشتری به خرج داد یا تلاش بیشتری برای قدردانی کرد.

یا برای انتظار هنرجویانم می‌توانم از تلاشم برای درک کردنشان و حقی که دارند صحبت کنم.

این انتظار می‌تواند بخش‌های مختلفی از زندگی ما را شامل می‌شود، مانند انتظار برای دریافت ایمیل یا پیام، شخص منتظر، منتظر است(زمان تاثیر گرانش این سیاه‌چاله را بیشتر می‌کند)، میزان تلاش برای درک انتظار، به بازیابی و کم شدن گرانش درونی کمک می‌کند.

چند سال پیش وقتی به روانشناسم گفتم یادم میره به مادرم تلفن بزنم گفت احتمالا در اولویتت نیست، خیلی ناراحت شدم، اما وقتی میزان انتظارم برای دریافت پیام یا ناراحتی‌ام از پاسخ کوتاه به پیامم و فراموشی صحبت کردن در مورد موضوعی را از اطرافیانم مشاهده کردم، سعی کردم حتی اگر به مادر میگم بعد تماس میگیرم، یک یادآوری روی گوشی بگذارم و تلاش کنم.

جمع بندی نهایی، بنظرم اگر حتی برای یک کلمه معنی و تصویر مشترک نداریم، صحبت کردن و ایجاد چالش بهتر از درگیر نشدن است.

قطعا اشتباهی در نوشتار و استفاده از کلماتم وجود دارد، اما سعی کردم تلاش کنم.

شاید در آینده این نوشته را سر و سامان دادم و شاید هم نوشته موقتی بود.


دیدگاه‌ها

2 پاسخ به “درک انتظار”

  1. حامد نیم‌رخ
    حامد

    فکر کنم لازمه داستان نشستن روی اگزوز رو بدونم. با توجه به اینکه احتمالا تو حلقه افرادی هستم که اینو میدونن :))

    1. بله حامد جان، شما به مرکز هم نزدیکی، یکم کارهای دوره طراحی فیگور جلو ببرم میام مفصل می‌نویسم،بچگی بوده دیگه 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *