اخبار را دنبال کنید

ساعت تقریبا ۴:۳۰ صبح بود، مردی تقریبا ۶۰ ساله، از محله‌ای مرفه با لباس خدام حرم، دستش را بالا آورد، کمی ریش داشت که نامتناسب سفید شده بود، لاغر اندام با کمی مشکل گوارشی، این را همان ابتدا حدس زدم که سلام علیکمی کرد و بخار معده‌اش از دهانش، فضای ماشین را پر کرد.

گرم و خوش صحبت بود، کمی شیشه سمت خودم را پایین دادم که جلوی صحبتش را نگیرم.

از ماشین پرسید، از میزان مصرفش، گفتم برای جاده گرفته‌ام، مصرف شهری‌اش منطقی نیست.

در مورد ماشین‌ها صحبت می‌کرد، می‌گفت همین تیبا۲ ها ماشین‌های خوبی است، فروشنده هر چقدر بگوید بازار دارد.

از فروش ماشینش و ثبت نام ایران خودرو گفت، گفت حتی از طریق یک کافی‌نت پر سرعت هم نتوانسته ثبت نام کند، برخی پیشنهاد داده بودند مبلغ چند میلیونی بدهد تا ثبت نام نهایی انجام دهند، احساس کردم بدلیل لباسش نمی‌تواند بگوید همه‌اش دست خودشان است.

به خیابان امام رضا رسیدیم، موکب‌ها نیمه کاره برای میلاد امام رضا (ع) برپا شده بودند، گفت: بعید می‌دانم امروز کیک و شیرینی بدهند، نگاه بکنید مردم همه غمگین هستند، حتی خود شما هم ساکت هستید.

گفتم: من زیاد اهل صحبت نیستم.

گفت یعنی ناراحت نیستید؟

گفتم: چرا، سیل عجیبی بود، طفلی مردم سیدی و بچه‌هایی که مردن.

گفت: نه، اتفاق دیروز، سقوط هلیکوپتر!

گفتم: اطلاع ندارم، اخبار را دنبال نمی‌کنم، سیل را هم از نزدیک دیدم و دیروز از سیدی رد شدم.

ساکت شد، خوش صحبتی‌اش تمام شد، احساس کردم از دستم دلخور شده است.

در فکر بودم چه کنم؟ بزنم روی پایش بگویم نرو تو خودت، شب در موردش صحبت می‌کنیم.

یا در مورد قرعه کشی ماشینش سوال بپرسم.

یا مانند ترفند یکی از دوستان که در مواقع دلخوری خانمش ترمز می‌گرفته، من هم ترمز بگیرم و دست بگذارم…،

در همین افکار بودم که با لحنی سرد گفت: ممنونم، همینجا نگهدارید.

و من نتوانستم از دلش در بیاورم.

فکر می‌کنم باید کمی اخبار را دنبال کنم.


دیدگاه‌ها

یک پاسخ به “اخبار را دنبال کنید”

  1. بعید میدونم هدفت از این یادداشت خندوندن کسی بوده باشه ولی من آخرش خنده ام گرفت ?

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *