دسته: Uncategorized

  • در مذمت نوشتن | آن روی سکه نوشتن

    توضیحات پیش از متن: نوشتن: در ستایش نوشتن، مقالات و کتاب‌های فراوانی وجود دارد و قطعا قصد ندارم، خلاصه‌ای از فواید نوشتن را در این‌جا تکرار کنم. من به بخش‌های دیگر نوشتن، که برایم جالب بوده است، قصد دارم بپردازم. آیا نوشتن می‌تواند تاثیر منفی داشته باشد؟ آیا نوشتن همیشه مفید است؟ خود فعل نوشتن…

  • کار می‌کنم پس هستم

    چند سال پیش، با یکی از دوستانم که phd روانشناسی بود* ، نشسته بودیم، در این مواقع، معمولا اگر سکوت طولانی شود، این جمله را خواهیم شنید؛ خب دیگه چه خبر؟ بعد از کمی صحبت، دوستم گفت چند وقتی است صبح‌ها با علائم…، بیدار می‌شود که خوب نیست، افسردگی شدیدی است. مدتی من هم حالم…

  • the number you called was busy now, please try again later!

    دکتر گوشیش زیر لباس جابجا کرد، اول ابروهاش رفت بالا، بعد اخم کرد، گفت: این چیه دیگه؟ چرا ضربان نداری؟ دکتر گوشی را با دستمال کاغذی تمیز کرد و روی گوش پسر گذاشت، پسر شنید؛ the number you called was busy now, please try again later دکتر سر تکون داد و چیزی نوشت…

  • پیاده میشم

    اینو دختر گفت و کتاب از دست پسری که خودش پشت کتاب قایم کرده بود گرفت. پسر گفت، دختر به نشونه تایید سر تکون می‌داد. دختر چندباری از خودش دفاع کرد، گفت: ولی من ازت پرسیدم مشکوکی، نگفتی ناراحتم. دختر ساکت شد، گفت: من نمی‌خواستم ناراحتت کنم. پسر سر تکون داد و به بیرون خیره…

  • درک انتظار

    باید اعتراف کنم، این نوشته‌ام بیشتر جنبه روایی و هیجانی داشته باشد و به احوالم در این روز‌ها مربوط است و شاید هیچ نکته‌ای برای تامل نداشته باشد، البته اگر بخواهم صادق باشم، اول فکر نمی‌کنم نویسنده باشم و دوم فکر نمی‌کنم مهارت شفاف فکر کردن و تحلیل داشته باشم. فکر کنم بهتر است با…

  • ترس از مردن

    ضربه محکمی از پشت احساس کردم، سعی کردم برگردم، یقه پیراهنم از کنار کشیده شد و شی تیزی را روی گردنم حس کردم. از زاویه کنار پسری را دیدم که شالی دور سر و صورتش پیچیده بود. یاد مسافر آخرم افتادم، چند دقیقه قبل ۴ مسافر افغان را از وسط شهر سوار کرده بودم، مسیر…

  • خراش تا زخم‌کاری در رابطه

    ساعت تقریبا ۵ عصر است، در مسیر برگشت مسافر خانمی را سوار کردم، چهره‌اش را ندیدم، اما از صدایش حدس زدم حداقل یک دهه از من کوچکتر است و تنها دیالوگی که برقرار کرد این بود: همان مسیر را رفتم، با مقصد تقریبا ۴۲ دقیقه راه بود. تماسی گرفت گویا با همسر یا پارتنرش. تلفن…

  • بد نیستم، پارادایم شیفت خوبم؟

    این نوشته شاید سطحی یا شاید عجیب بنظر برسد اما موضوعی است که ذهن من را هنگام پرسش؛ چطوری؟ درگیر می‌کند. به چه شخص یا اشخاصی می‌توانیم اصل حال خود را بگوییم و آیا با صداقت تناقض دارد؟ بارها بعد از احوال‌پرسی، به شوخی به دوستانم گفته‌ام یا از ذهنم گذشته که باید یادداشت کنم،…

  • اخبار را دنبال کنید

    ساعت تقریبا ۴:۳۰ صبح بود، مردی تقریبا ۶۰ ساله، از محله‌ای مرفه با لباس خدام حرم، دستش را بالا آورد، کمی ریش داشت که نامتناسب سفید شده بود، لاغر اندام با کمی مشکل گوارشی، این را همان ابتدا حدس زدم که سلام علیکمی کرد و بخار معده‌اش از دهانش، فضای ماشین را پر کرد. گرم…